۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

آدم زیر جلد

از مهمونی که برگشتی، لباسهای دزد دریایی رو هم درآوردی و گریمت رو پاک کردی، دیگه کسی نیست تا بفهمتت! کسی نیست تا از این موجود بی هیچ رنگ و لعاب، دقدقه هاش، حسهاش و دنیاش براش بگی، کسی نیست تا این آدم رو بشنوه، با حرف یا بی حرف بفهمه!
گیرم یک عالمه آدم تو مهمونی بوده ان و کلی هم خوش گذشته ، اما اگه از زیرجلد همه اون لباسها و رنگها و... شنیده نشی، تنهایی! اگه نباشه کسی تا اون آدم زیرجلدی رو لمس کنه و بفهمه تنهایی! شاید این مشکل منه که زیر رنگ و لعاب یه چیزهای دیگه وجود داره، اگر توی همینها گم می شدم و زیرجلدی وجود نداشت دیگه غمی نبود.... این مشکل منه که زیرجلد یه آدم دیگه نفس میکشه که سالهاست ساکتش کرده ام، خب آخه چقدر با در و دیوار حرف بزنه؟!...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر