۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

عاشق خود خودم

یاد بگیر هر روز تو آینه خودت رو می بینی عاشق خودت بشی!!


۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

تلخ تلخ، گس مثل خون


چه کسی گفت من آدم این راهم؟!... من تلخ تلخم! از نشستنم، از سکوت مرگم و در خود فروپوسیدنم، تلخم!... توان بلند شدنم نیست که برای چه؟! برای که؟!

تنها بودم، تنها بودی، تنها هستم، تنها هستی، تنهای تنهایی هستیم که از فرط تنهایی شکستند، تغییر شکل دادند و شدند شترگاوپلنگ! شترگاوپلنگانی که به ندیده و شنیده هایی دور می نازیم اما همچو موش صحرایی اگر توانمان باشد روح هم را می جویم! من و تو خسته ایم از هم... آسان نبوده و نیست فروختنت، یا من آدمش نیستم! اما تو چه راحت گلویم را می فشاری، چه راحت روحم را به تدوام زخم می زنی! به کدامین حکمت نادانسته من را به پای تو بستند، یا بگذار بگویم تو را داغ پیشانیم کردند تا همیشه پایم بسته باشد و تو پی در پی روحم را بخراشی...

می ترسم، آری ترس از اینکه اگر لب بگشایم تو اولین هستی که مرا رسوا کنی و به تیغ جلاد سپاری، آنگاه تا ابد بر خاک شهادتم اشک افسوس بفشانی... آری این تو هستی که زنده ام تا از روحم تغذیه کنی و یا بمیرانی مرا و از خاکم لقمه چرب برگیری...

و این منم محکوم ابدی به پوشیدن جامه تقدیمی تو بافته از خارهای سیاه که روحم را همواره ذره ذره می خورند و سالیانی است که در جانم فرو رفته اند... خو کرده ام به سکوت وحشت... توان رستنم نیست...آزادی مزه گس خون در دهان است و رهایی واژه مکرر کابوسهای شبانه ام ... جوانی خیال باطل روزمرگیهایم

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

زمستان و یخ در من

داغانم و بطالت شده ام، وقتی می گویم بطالت شده ام، یعنی آنقدر زمان را به هدر می دهم که دقیقا بطالت از روی من تعریف می شود!

روحیه ام ...توزیح ندارد خوب معلوم است وقتی کسی بطالت باشد...


تنهایی امانم بریده، اعتماد به نفس از فرهنگ لغات حذف شده و خودم را دوست ندارم ... انگار نه انگار که چند روز پیش بود خودم را خیلی هم دوست داشتنی می دانستم... ولی وقتی نه عشقی هست و نه حسی از طرف کسی ... و هر بار دلم ذره ای برای کسی تپیده به هیچ انجامیده چه انتظار اعتماد به نفسی....


دلم زندگی آرام و اطمینان درونی می خواهد...درونم یخ زده شدید، هیچ گرمایی نیست که خون را در قلبم به جریان اندازد!

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

Fall in me / Moody Blue

Fall in me

Gray, brown, blue,
Far purple horizon too,
Make the sky colorful...

Rain scatters,
Cold wind blows,
White cloud glows...

This is Fall?
No, no...
It's all me...

Tears come and go,
Whichever cause,
I don't know

Just can't let it go...



برای چشمهای درشت سیاهت که امید را از درخت خشکیده به یاد من می آوری وقتی عکسش را تقدیم من می کنی.

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

خداحافظ عاشقی

وقتی توانستی بی هیچ عشقی لذت ببری یعنی عاشقی مرد....

و این را عدم وابستگی می دانند....


لذت همان لحظه و بعد هیچ...لذت بدون عشق.