۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

Cold and Warm

We are different...

You cold, me warm...

Can you imagine warm Autumn-days?

You know cold Summer days,

But can you...

Imagine warm wind blowing ...

Colored leafs, yellow, red, orange and brown...

Turning and turning around...

(Oh, like curls of my hair!)

In a warm sunny Autumn day,

By a soft warm wind...

(A scent of me...)

You know cold green Spring,

White cold mountains...

But can you...

Imagine golden hot Summer...

Can you imagine touching Milk-way...

Picking your star in the sky?



I'll show you...

If you only come...



--------------------------

Mid-night, 2nd, March, 2010

روزمرگی

دلم برای تنم تنگ شده...
دلم برای حس زنانگی ام تنگ شده...

از این ملال روزمرِگی خسته ام...
به روزمرگی بیشتر شبیه شده...

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

هوس و دیگر هیچ

- چند روز عجیب و سخت به کارم مشغول و بعد دو روز مریض رختخوابی...حالا دارم به زندگی عادی برمی گردم ولی چقدر توی ذوق آدم می خوره وقتی می بینی کسی نیست که دلش تنگ شده باشه و کسی نیست که خبری بگیره... انگار نه انگار که هیچ آمده و هیچ رفته باشی...



- در هزارتوهای خاک گرفته ذهنم هنوز تو رو می بینم، هنوز هستی جایی کنار من، می خواهمت و ازت دل چرکینم... و این راه به هیچ جایی نمی بره، ... ما راه به جایی نمی بریم.... نباید انتظاری داشته باشم و باز منتظرم تو حالم رو بپرسی.... بهت عادت کردم و سهمی رو که ندارم می خواهم....



-هوس و دیگر هیچ... دلم می خواد بر گردم به روزهای هوس و دیگر هیچ...