۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

باز از سر نو

کاش هر آدمی همیشه رودی داشت تا برکنارش بنشیند و بیندیشد و بنویسد و ... حتی بنوشد و مست برقصد و ... حتی عشق بازی کند... و خود را از سر نو بیافریند.

همین نزدیکی رودی هست که روزهای زیادی خود را کنار آن میابم به گذران سبک زندگی، یا تنها به تماشای مردم کنار آب از بالکن کوچک اتاقم.

این روزها خودم را می کاوم بیشتر از پیش! می اندیشم و می نویسم تا به عمق خوب خودم برسم. امروز سومین وبلاگم را می آغازم. دوتای دیگر هر بار برای فرار از کسالتی که دچارشان کرده بودم بسته شدند. اما امروز دوباره میل نوشتن خود و سیاه مشق کردن خودم و زندگیم عجیب سرکشید! اما این بار حس دیگری دارد این آغاز، نه وازده ام نه دلخسته و پریشان! امروز شوری دارم برای ساختن خودم، یک حس زیر پوستی قشنگ برای کاویدن و به عمق آرام و ساکن درونم رسیدن. برای فرار از عمق غم زمانه سالهاست به سطح پناه برده ام، امروز مشتاق رسیدن به آن عمق عمیق درون هستم.

بسته به حال خودم شیوه نوشتن اینجا فرق خواهد کرد، از هر چه در من و دوروبر من است خواهم نوشت، گاه زبان عامیانه و گاه برهنه....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر