۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

عشق بازی با بارسلونا

نگفته بودم، بارسلونا شهری است که می توانی عاشقش شوی و خیابانهایش را سیاه مست بچرخی...

می دانی، بارسلونا را می توانی تمام عاشقی کنی، ساده و بی تکلف!



اولین شهری که عاشقش شدم از لحظه ورود، شهری که حسی داغ زیر پوستم می دواند، سرزمین خودم نیست ولی حسش از روی پوست گذر کرد...می دانی چه می گویم، عشق بازی بود در خیابانهایش چرخیدن، می فهمی؟ همه حسهایت را بیدار می کرد، تنت را داغ و سرت را خوش...

بگویم این شهر چه نداشت؟؟ همه را داشت، همه را!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر