۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

بهارانه

باز هم بهار آمده و من دلم می خواهد از ترکهای پوستم جوانه زنم و دوباره سبز شوم بی آنکه پاگیر خاک باشم چون درخت، شاید پیچکی رونده... اما خزیدن میل من نیست. من وزیدن را خوشتر دارم.... باز هم بهار و سبزی فصل نگنجیدن من در جانم، فصل بی قراریهایم! دوباره رٌستن و رَستن، تن به آب و باد سپردن و رفتن و رفتن و نایستادن.... هیچ خاکی خانه نیست در بهار که در میان دیوارها نمیگنجم، که هر لحظه شاخ و برگم سر میکشد به آسمانتر، می وزم از روزنها و اگر مجال شره کردن و رفتن نیابم، می پوسم و یا...طغیان می کنم! من در بهار باید بروم، باید برویم...ترک برمی دارد پوستم، سرشار می شوم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر