۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

هوس و دیگر هیچ

- چند روز عجیب و سخت به کارم مشغول و بعد دو روز مریض رختخوابی...حالا دارم به زندگی عادی برمی گردم ولی چقدر توی ذوق آدم می خوره وقتی می بینی کسی نیست که دلش تنگ شده باشه و کسی نیست که خبری بگیره... انگار نه انگار که هیچ آمده و هیچ رفته باشی...



- در هزارتوهای خاک گرفته ذهنم هنوز تو رو می بینم، هنوز هستی جایی کنار من، می خواهمت و ازت دل چرکینم... و این راه به هیچ جایی نمی بره، ... ما راه به جایی نمی بریم.... نباید انتظاری داشته باشم و باز منتظرم تو حالم رو بپرسی.... بهت عادت کردم و سهمی رو که ندارم می خواهم....



-هوس و دیگر هیچ... دلم می خواد بر گردم به روزهای هوس و دیگر هیچ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر