۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

زمستان و یخ در من

داغانم و بطالت شده ام، وقتی می گویم بطالت شده ام، یعنی آنقدر زمان را به هدر می دهم که دقیقا بطالت از روی من تعریف می شود!

روحیه ام ...توزیح ندارد خوب معلوم است وقتی کسی بطالت باشد...


تنهایی امانم بریده، اعتماد به نفس از فرهنگ لغات حذف شده و خودم را دوست ندارم ... انگار نه انگار که چند روز پیش بود خودم را خیلی هم دوست داشتنی می دانستم... ولی وقتی نه عشقی هست و نه حسی از طرف کسی ... و هر بار دلم ذره ای برای کسی تپیده به هیچ انجامیده چه انتظار اعتماد به نفسی....


دلم زندگی آرام و اطمینان درونی می خواهد...درونم یخ زده شدید، هیچ گرمایی نیست که خون را در قلبم به جریان اندازد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر