۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

سانتانا...

هی، یادت میاد روز پاییزی خونه میون مزرعه ها، روی صندلی خودم بند نبودم و نزدیکتر میخواستمت، نزدیکتر از فقط سر روی شونه ات گذاشتن، بلندم کردی و روی پاهات نشستم و بغلم کردی. اولین باربود که شنیدمش و عاشق سارا و سانتانا شدم، حالا همیشه با شنیدن سانتانا یاد تو خواهم بود... مهم نیست که تو یادم نباشی

در آغوش فرشته ها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر