۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

زندگی آرومه *

حسی که از بودن باهاش میگیرم رو دوس دارم، مثل چیز خوشمزه ای که کم کم میخوری تا تموم نشه و مدتها بعد ار تموم شدنش هنوز میخوای اون مزه رو توی دهانت نگه داری و هی مزه مزه کنی. دقیقا الان همون حس رو دارم...مزه مزه میکنم با همه حواسم مزه خوش ساعتهای با او بودن رو. و اون خودم رو وقتهای با او بودن دوست دارم، اون خود آروم شادم رو دوست دارم. اینکه وقتی یادم میاد این لبخند پت و پهن میشینه روی لبم رو دوست دارم. و این حس فقط مال وقتیه که ما دو تایی هستیم، نه وقتیکه دیگران هستند. حضور دیگران همه این حسها رو ازم میگیره.... وقتی او هست، آسمان آفتابیه و خورشید می تابه انگار فقط به ما دو نفر بین این همه موجودات می تابه زندگی هیچی کم نداره حتی اگر هیچ کاری نکنیم جز نشستن توی بالکن و زیرنظر گرفتن رهگذرها.

مثل خیلی چیزهای دیگه که به زمان سپردمشون، این هم باشه تا وقتش برسه که بتونم ازش حرف بزنم. دور نخواهد بود!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر