‏نمایش پست‌ها با برچسب از هر دری. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب از هر دری. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

هوس و دیگر هیچ

- چند روز عجیب و سخت به کارم مشغول و بعد دو روز مریض رختخوابی...حالا دارم به زندگی عادی برمی گردم ولی چقدر توی ذوق آدم می خوره وقتی می بینی کسی نیست که دلش تنگ شده باشه و کسی نیست که خبری بگیره... انگار نه انگار که هیچ آمده و هیچ رفته باشی...



- در هزارتوهای خاک گرفته ذهنم هنوز تو رو می بینم، هنوز هستی جایی کنار من، می خواهمت و ازت دل چرکینم... و این راه به هیچ جایی نمی بره، ... ما راه به جایی نمی بریم.... نباید انتظاری داشته باشم و باز منتظرم تو حالم رو بپرسی.... بهت عادت کردم و سهمی رو که ندارم می خواهم....



-هوس و دیگر هیچ... دلم می خواد بر گردم به روزهای هوس و دیگر هیچ...

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

Der Herr führt...

هر چقدر هم که باهاشون برقصم، هر چقدر من رو توی دستهاشون بچرخونن، حسی نیست. هیچ حسی....

ولی چی هست اون وقتیکه دست میکشم به تن ت,؟!! تن تو چی داره که آتیشم می زنه؟!!
.
.
.



- تازه یه چیزه دیگه. دوباره تنم سفت و سخت شده، دیروز میلیون بار استاد گفت که تو نباید رقص رو رهبری کنی، خانمها باید فقط و فقط حس کنند و حرکت و فرمان مرد رو دنبال کنند! نمی دونم چرا ولی بدنم اون سبکی رو نداره، انگار تنم فرمان میده که دنبالم بیا من رام شدنی نیستم! من چطوری همینطوری بمونم که فقط مرد فرمان بده!!؟؟!!
.
.
.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

از هر دری...

- همچین خوشم اومده از خودم که بعد از 2 ساعت پازدن توی کلاس بدنسازی دوباره میپرم روی دوچرخه ام و تا خونه نیم ساعت دیگه هم پامیزنم و تازه از سربالایی اون پل روی مسیر ریلها هم خوب با دوچرخه خودم رو بالامیکشم! بعد همه اینها احساس میکنم چه تنم کش اومده حسابی!

- من میگم که به آفتاب زنده ام، 2 روز جمعه و شنبه پیش ابر و باران بود، دوباره شدید تا عمق افسردگی رفتم و تنها آفتاب یکشنبه زنده ام کرد و بعد دیگه دوچرخه سواری تو مزارع اطراف هم که دیگه عیشم رو به نهایت رسوند!!

- من فکر میکنم لذت دوچرخه سواری و اونهم با سرعت بالا جای خالی عشق سوارکاری رو برام پر میکنه! اگر یه روزی پولدار شدم حتما خونه ای در یک روستای تیپ اروپایی (گیرم تو امریکا هم باشه) میگیرم که زمین سوارکاری هم داشته باشه!

- چون دوست نداشتم فقط پستهای عاشقانه ردیف کنم، این طوری نوشتم تا ذهنم کار بیفته واسه موضوعات دیگه.

- راستی، عاشق این شدم: تصویر رویا

که یک دوست عزیز آلبوم کاملش رو برام فرستاد.

- الان وقتشه دیگه...وقتی که من حالم کاملا خوبه... همیشه این موقعها شروع میشه از یه جایی که فکرش رو هم نمیکردم!.... آشنا نیست این حسی که منتظری اتفاق بیفته، وقتشه ولی انگار یه گوشه ای گم شده و داری هنوز گوشه گوشه سعی میکنی تا پیداش کنی... تا بیاریش تا اتفاق بیفته، تا بشه... و چه لذتی داره اگر کامل و یکهو ....